جدول جو
جدول جو

معنی لب گشودن - جستجوی لغت در جدول جو

لب گشودن
(سَ گِ کَ دَ)
رجوع به لب گشادن شود
لغت نامه دهخدا
لب گشودن
لب گشادن
تصویری از لب گشودن
تصویر لب گشودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لب گزیدن
تصویر لب گزیدن
به دندان گرفتن لب، کنایه از اظهار تاسف، پشیمانی یا تعجب، برای مثال سوی من لب چه می گزی که مگوی / لب لعلی گزیده ام که مپرس (حافظ - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رِ سَ / سِ گُ دَ)
مقابل لب بستن. سخن گفتن. سخن آغازیدن. بگفت آمدن. لب گشودن:
نباید گشادن در این کار لب
بر شاه باید شدن نیم شب.
فردوسی.
چنین گفت پس با دبیر بزرگ
که بگشای لب را تو ای پیر گرگ.
فردوسی.
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش لعل شکرینت سر انگشت بخاید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ زَ دَ)
ره گشادن. راه گشودن. راه گشادن. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ کَ دَ)
دل باز کردن. غمها یا رازهای خود را به کسی گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). هرچه در دل داشتن گفتن. درد دل کردن
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ / سَرْ سَ / سِ کَ دَ)
تأسف نمودن به گزیدن لب. پشیمانی یا خشم نمودن با گزیدن لب. تنبه دادن و منع کردن و خجل کردن با گزیدن لب:
از آن شاه ایران فراوان ژکید
برآشفت و بر روزبه لب گزید.
فردوسی.
چو دیدند آن شگرفان روی شیرین
گزیدند از حسد لبهای زیرین.
نظامی.
بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
کاخر ملول گردی از دست و لب گزیدن.
حافظ.
سوی من لب چه میگزی که مگو
لب لعلی گزیده ام که مپرس.
حافظ.
پشیمانی نفهمیده ست ظالم از دل آزاری
اگر گاهی گزد لب میکند مشق گزیدنها.
مخلص کاشی.
به لحد چگونه زین پس دلم آرمیده باشد
که لبی چنان به مرگم چو توئی گزیده باشد.
عرفی.
قلم بچشم سخن لب گزید یعنی بس
که دلنشین نبود گفتگوی طولانی.
واله هروی.
صاحب آنندراج گوید: لب گزیدن در چهارحالت روی دهد: یکی از ندامت و پشیمانی، دوم از خشم و غضب، سوم از شرم و خجالت، چهارم در منع و همچنین در حال تعجب نیز آمده است.
- لب به دندان گزیدن، بعلامت تأثر لبها را خاییدن. گزیدن لب به دندان خشم یا اسف نمودن را:
چو بازارگان روی بهرام دید
شهنشاه لب را به دندان گزید.
فردوسی.
چو موبد ز شاه این سخنها شنید
بپژمرد و لب را به دندان گزید.
فردوسی.
که از دست لب و دندان ایشان
به دندان دست و لب باید گزیدن.
(منسوب به ناصرخسرو).
ز شرم کشتن ما دردمندان
گزد تیغش ز جوهر لب به دندان.
عطار.
و گر سیدش لب به دندان گزد
دماغ خداوندگاری پزد.
سعدی.
چه خوش گفت دیوانه مرغزی
حدیثی کز آن لب به دندان گزی.
سعدی.
کسی کاین کرم دید یا خودشنید
تعجب کنان لب به دندان گزید.
میرخسرو.
فتد هرگه بلعلش چشم خوبان
گزند از شرم لبها را بدندان.
حسن بیگ رفیع.
ساقی ما چو لب ساغر عشرت گیرد
زاهد از درد به دندان لب حسرت گیرد.
خواجه آصفی.
، بوسیدن و مکیدن لب یار:
وقت است به دندان لب مقصود گزیدن
کان شد که بحسرت سرانگشت گزیدیم.
سعدی.
در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب بنا شد مگر انگشت گزیده.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ فَ)
برگشادن. گشودن. گشادن. باز کردن. رجوع به برگشادن و گشادن و گشودن شود.
- برگشودن بند، گشودن و باز کردن آن:
همه بند از پایشان برگشود
ز ساری بیاورد و برگشت زود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لب گشادن
تصویر لب گشادن
سخن آغازیدن، لب گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب گزیدن
تصویر لب گزیدن
کنایه از اظهار تاسف و پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب گزیدن
تصویر لب گزیدن
((~. گَ دَ))
تأسف خوردن، پشیمانی نمودن
فرهنگ فارسی معین